باز هم از قافله کربلا جا ماندیم :
وقتی دلــم هوای خرابات می کند
آهسته با حسـین مناجات می کند
عکس حــــرم ،مقابل چشمم میاید و
زیبایی ضـــریح، مرا مات می کند…
درونِ آتش ِ دوزخ نسوزد آن نوکر
که رویِ سینه ز داغ ِ تو یادگار کشید
درود بر پدرم کز همان طُفولیَتَم
برای روضه ات از من همیشه کار کشید
برای آنکه منم عاقبت بخیر شوم
مرا به دست تو داد و خودش کنار کشید
فراق ِ کرب و بلایت خودش مرا کُشته
به رویِ کشته نباید که ذوالفقار کشید
خدا کُنَد که منم اربعین حرم باشم
چقَدر برایِ حرم باید انتظار کشید؟!...